معنی نیمه غایب

حل جدول

نیمه غایب

حسین سنا پور (چشمه (

اثری از حسین سناپور


نویسنده رمان نیمه غایب

حسین سنا پور

لغت نامه دهخدا

غایب

غایب. [ی ِ] (ع ص) نعت فاعلی از غیب و غیبت و غیبوبت و غیاب. لغتی در غائب. (منتهی الارب). ناپدید. ناپیدا. نهان. پنهان، مقابل حاضر:
دادشان دائم و پیوسته مر آبی چو گلاب
نشد از جانبشان غایب روزی و شبی.
منوچهری.
چون پدر ما [مسعود] رحمهاﷲ علیه گذشته شد ما غایب بودیم. (تاریخ بیهقی). و بشنوده باشد خان... که پدر ما گذشته شد ما غایب بودیم از تخت ملک. (تاریخ بیهقی).
ور در جهان نیند علی حال غایبند
ور غایبند بر تن ما چون که حاضرند.
ناصرخسرو.
گر چه نه غایبند به اشخاص غایبند
ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند.
ناصرخسرو.
بنمایمت حق غایب را
در سرایی که شاهد است و مجاز.
ناصرخسرو.
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی بدست.
سعدی (بوستان).
چون بتواند نشست آنکه دلش غایبست
یا بتواند گریخت آنکه به زندان اوست ؟
سعدی (بدایع).
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد.
سعدی (طیبات).
مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر توام چنان کز همه چیز غافلم.
سعدی (بدایع).
تا به کرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم.
سعدی (طیبات).
در چشم منی ّ و غایب از چشم
زان چشم نمیکنم به هر سو.
سعدی (خواتیم).
ای ماهروی حاضر و غایب که پیش دل
یکروز نگذرد که تو صدبار نگذری.
سعدی (طیبات).
ای که ز دیده غایبی در دل مانشسته ای
حسن تو جلوه می کند وینهمه پرده بسته ای.
سعدی (طیبات).
باز آی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری.
سعدی (طیبات).
و با کلمات شدن و گشتن و گردیدن ترکیب شود: غایب شدن، غایب گشتن، غایب گردیدن. رجوع به همین کلمات شود.
- غایب مفقودالاثر، کسی که از محل خود رفته و خبری از او نیامده و در قانون مدنی احکامی در باره ٔ غایب مفقودالاثر هست. رجوع شود به قانون مدنی ج 1 مواد: 872-879 و کتاب پنجم از ج 2.


غایب کردن

غایب کردن. [ی ِ ک َ دَ] (مص مرکب) از دست دادن. گم کردن: زمین فراخ بر ایشان تنگ میشد و سر رشته ٔ نسبت خود را غایب می کردند. (انیس الطالبین بخاری). از او سؤال کرد که کنیزک ترکیه غایب کرده ای. گفت درازگوش غایب کرده ام. (انیس الطالبین).

تعبیر خواب

غایب

اگر به خواب بیند که غایب از سفر بازآمد، دلیل که کار بسته بر وی گشاده گردد، اما غائب به سفر دیگر رود و خبرش دیرتر رسد. جابرمغربی گوید: اگر بیند غایبش از سفر سواره بازآمد، دلیل که آن غایب با مال و نعمت بازآید - محمد بن سیرین

فرهنگ عمید

غایب

[مقابلِ حاضر] کسی که حاضر نیست و در جای دیگر است، ناپیدا، ناپدید، دور از نظر،
(ادبی) در دستور زبان، شخص سوم،
* غایب‌ شدن: (مصدر لازم)
ناپدید شدن، ناپیدا‌ گشتن،
پنهان شدن،
* غایب‌ کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] گم کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

غایب

پنهان، مخفی، ناپیدا، نامرعی،
(متضاد) حاضر، شاهد

فرهنگ فارسی هوشیار

غایب

از غیب و غیبت و غیاب، ناپیدا، نهان، ناپدید


حاضر غایب

حاضر و غایب کردن. خواندن نامهای جمعی برای تعیین کسانی که غایب اند چنانکه معلم شاگردانرا و صاحب منصب سربازانرا.

فارسی به آلمانی

غایب

Abwesend, Der/die abwesende [noun]

فرهنگ معین

غایب

کسی که حضور نداشته باشد.2- پنهان، سوم شخص. [خوانش: (یِ) [ع. غائب] (اِفا.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

غایب

ناپیدا

فارسی به عربی

غایب

بعیدا، غائب

فارسی به ایتالیایی

غایب

assente

معادل ابجد

نیمه غایب

1118

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری